تسنیمتسنیم، تا این لحظه: 12 سال و 20 روز سن داره

امید دل مامان و بابا

بدون عنوان

  عکس مربوط به پنج شنبه 6تیر که بعد از کنکور دایی رفتیم بیرون و خانوم کوچولومون میرفت پشت میزها با ما بای بای میکرد پ.ن: این پست به مرور تکمیل میشود(فعلا این چندتا برای دوستان عزیز) ...
31 تير 1392

عشق پانزده ماهه

دخترکم امروز وارد شانزدهمین ماه زندگی اش میشه. هرروزی که به اتاق عمل میرم و نی نی کوچولوهای تازه بدنیا اومده را میبینم امکان نداره یاد 19 فروردین خودم و دخترکم نیافتم خبر مهم اینکه دخترکم چند شبی است مستقل شده و خوابیدن روی تختش را تجربه میکنه هرچند گاهی نصفه شب بیدار میشه و باید بهش شیر بدم تا بخوابه ولی شکر خدا تا حالا خیلی خوب همکاری کرده به نظرم سن خوبیه برای جدا خوابوندنش... هنر نمایی هاش هم خیلی زیاد شدن!آخریش اینکه دیشب خونه بابابزرگش رفت وایساد کنار مبل بعد سرش را خم کرد رو مبل. دستهاش را هم باز کرد روی مبل بعد پاهاش را یکی یکی گذاشت رو میز وسط!!!!!!!! یعنی دخترم مثل آکروباتیک بازها شده بود و یکی دو دقیقه ای رو هوا بود و ما هم...
19 تير 1392

چند خاطره از اواخر ماه چهاردهم

* پنج شنبه شب بعد از کنکور دایی محمود(6تیر) 4تایی با دایی رفتیم مسجد بقیه الله که تازه ساخته شده. مسجد فوق العاده زیبایی بود. با یه صحن بزرگ شبیه مصلای حرم حضرت معصومه(س). شما هم که عشق بدو بدو فضا هم که بزرگ تا رسیدیم شروع کردی به دویدن. بین خانوم ها و آقایون پرده کشیده بودن و سطحش یه خورده بالاتر از زمین بود. اولش میرفتی سر مسجد دور میزدی میرفتی سراغ بابا و دایی ولی بعد کشف کردی که از زیر پرده بیایی. قربون اون هوشت برم که تا میرسیدی به پرده چهاردست و پا میرفتی که به پرده نخوری بعد با یه ذوق همراه با جیغ میومدی اینور سر نماز عشا تو مسجد فقط صدای روحانی و جیغ و خنده دخملی من میومد. اینــــــــــــــــقدر حرص خوردم گفتم نماز تموم بشه پرتمون ...
11 تير 1392

وروجک چهارده و نیم ماهه ما

واقعا یکی از معجزات خداست که یه فسقلی یکسال و دو سه ماهه با کمتر از 10 کیلو وزن چنان انرژی به یه خونواده میده که از یه دختر عموی بابایی10 ساله تا پدربزرگ پدری 80 و چندساله را از ته دل میخندونه و همه را شیفته خودش کرده که اگه یه روز نبیننش کلی دلتنگش میشن و زنگ میزنن حالش را میپرسن شیرین کاریهاش زیادن اینا را فعلا یادم میاد: * وروجک مامان همه اعضای بدنش را بلده ها مثلا بهش بگی دستا بالا!جفت دستا تا آخر میان بالا یا موهات را شونه کن میره شونه برمیداره موهاش را شونه میکنه!ولی اینقدر ناقلاست که همینجوری بپرسیم دستت کو؟ چشمت کو؟و... نمیگه!!!تنها وقتی که جواب سوالهام را میده موقع شیرخوردنه!!!!تمام اعضای بدنش : دست،پا،چشم،گوش،مو،دماغ،دهن،زبون...
5 تير 1392

محبت

یکی از این کتابهایی که برای تربیت کودک گرفته ام چندماهی است توی کیفم جا خوش کرده تا وقت بیکاری بخونمش. حدود 100 صفحه دارد ولی فکرکنم هنوز 50 صفحه اش را نخوانده ام و این برای منی که 1000 صفحه کتاب(هری پاتر در دوران نوجوانی) را چند ساعته میخواندم یعنی فاجعه!!!!!!!! یکی از مطالب کتاب راجه به یاد دادن محبت به کودکان بود: اینکه با نی نی بشینی و با عروسکها حرف بزنی: مثلا بگی ببعی چقدر خوشگلی! چقدر نرم و نازی!!! یا سارا خانوم خوشگل چه موهایی داری بیا موهات را شونه کنم و یا دارا جونم چقدر دوست دارم بوست کنم و بوس کنیم نازی کنیم و... ...(حرفهای مادر و دختری ما با عروسکها) این سارا و دارای دخملی که عیدی مبعث بودن شده اند نوه های ما!!اینقدر تسنیم دوس...
4 تير 1392
1